۱۳۹۶ مهر ۲۹, شنبه

بی همزبا نی

احساس تنهایی درون جمع نبودن نیست، بلکه درجمعی بی همزبان بودن است.


من، دلم خالی شده است ازعشق و شور و اشتیاق
پیش چشمم، شاپرک  دیگر نه رنگین است  و شاد
از گلی برگل  نمی شیند، که او را نیز هست...
آشیان بر باد و احساس لطیفش برده باد.

شمع بیمار دلم،  از اشکریزان  خسته است
خامشی را پیشه کرده است تا بیاساید دمی
شعلۀ لرزان او را چونکه پروانه نخواست،
با بلور شمعدان، بی شعله سازد همدمی.

گل به گلدان دلم، دیگر نمی روید که او...
دیر گاهی است تشنه مانده است و ندارد باغبان
از دل و گلدان و شمع پرسم: چرا پژمرده اید؟
پاسخم آید که: ما را نیست دیگر همزبان.