۱۳۹۶ خرداد ۷, یکشنبه

خانۀ اامید من

                                                            این قطعه سالها پیش به همسرم زهره که  بیش از چهل سال با منست تقدیم شد

خانه شادان ! که من در این خانه
عطر گیسوی تو همی بویم
خانه شادان ! که در پس این در
رازخوشبختی ام نمی جویم

ای نگار، ای یگانه یار عزیز!
دلپسند و نگین این خانه
خانه ام بی تو  جای ماندن نیست
با تو ماند به قصر شاهانه

جلوه و رنگ و بوی جاویدان
می تراود ز هر در و دیوار
بی تو من هیچ و با توام همه چیز
پرکشم سوی تو پرستو وار

خانه از عطر بود تو مست است
گوشه  گوشه شمیم خوشبختی است
هر طرف در نگاه من اینک
یادگاری ز شور و  سرمستی است.

خانه بی تو ملال هستی سوز
خانه با تو سرور مستی زاست
خانه بی تو چو روح سرگردان
خانه با تو چو جوشش دریاست

خانه بی تو چو کلبه ای تاریک
خانه با تو چو قصر  نور افشان
دل  من در هوای ماندن تو
ذره ذره غرور و فخر و نشان

تو بمان و فخر به عالم کن
بانوی سربلند این خانه!
من به دام تو مانده ام اینجا
بی تو بگریزمی ز کاشانه

  

۱۳۹۶ خرداد ۴, پنجشنبه

پناه به خدا

خدایا !  طاقتم بخشا که دیگر،
نمی خواهم توان و تاب سسوزد.
نمی خواهم که چشمم خیره بر راه،
نهادم در ته غرقاب سوزد.

نمی خواهم در این دریای ظلمت،
شوم مغروق با صد آه و زاری
خدایا ! دست من گیر ورها کن
تنم از بند محنت بار خواری.

بودن یا نبودن

این قطعه را  در سن نوزده سالگی ، در حالی که تحت درمان بیماری قلبی پیشرفته ای بودم نوشتم.

موج وحشی را چه می بینی ؟
نپاید پیش من !
موج خون رگهای جانم را تموّج داده است
سرنوشتی تیره ام آخر خدا  بخشیده است
در میان رشته های دور و باریک عصب،
عضو خون آغشته ای در سینه ام گنجیده است
قلب من می سوزد و می بخشدم پژمردگی...
دیگر از بهر چه میپویم طریق زندگی ؟

۱۳۹۶ خرداد ۳, چهارشنبه

سرگذشت

موری -
به روی برگ...
برگی به روی آب.
آبی -
روان به جوی...
جویی به پهن دشت.

بازیچه ای چنین !
آری - منم چو مور...
در راه زندگی؛
اینم به سر گذشت...



دلقک

 من -
 چونان صورتگر نقش هزاران چهره ها...
بازی ای آوررده ام تا بر لب آرم خنده ها.
لیک آیا کس همی داند که چیست اندر دلم ؟
من نه خود دانم -
نه کس داند که چیست ؟ اندر قفا !

غربت

در دل تنهائی،
با غمی دنیائی،
چشم من - بیدار است...

در شبی خوف انگیز!
نگران وخسته،
دوخته بر دهلیز...
در حسرت یک دیدار است.

۱۳۹۶ اردیبهشت ۳۱, یکشنبه

باز، می بینم که؛ طوفان آمده

در کشاکش با درون خویشتن
باز می جویم برون خویشتن
با دلی درد آشنا در سینه ام
با همه تنهائی دیرینه ام
باز می بینم که طوفان آمده
مشت بر کاشانه کوبان آمده
دست طوفان پر توان وسخت کوش
ریشه خشکان درخت عیش و نوش
یار با او همصدا و همنفس
من به فکر همصدائی همقفس
تا که طوفان یار با یارم بود
چون توان با او مرا کاری بود؟
تا نسازد سربسر ویرانه ام 
کی رود او در به در از خانه ام؟
کاش طوفان با منش کاری نبود
یار من در فکر بیزاری نبود
بیم آن دارم که از سحر و جفا
سست گردد رشتۀ مهر و وفا
من در اندیشه چه باید چاره کرد؟
او در اندیشه که باید پاره کرد!
حال می بینم که طوفان مانده است
فاتحه بر جسم بی جان خوانده است
                  


۱۳۹۶ اردیبهشت ۲۳, شنبه

برای مادرم

این قطه را در دوران نو جوانی [ شانزده سالگی ] برای مادرم نوشته ام.



خدایا ! گر بدادی روح بر این جان،
وگر پروردیّم آسود و آسان !
اگر دادی مرا قلبی پریشان،
که ناساید دمی زامواج طوفان !
بدادی گر مرا چشمان بینا،
فرو نابسته چشمانی به دنیا !
بدادی گر مرا جان و تن و سر،
همه سالم، همه بی عیب سراسر !
همه نعمات تو ناچیز باشد ؛
یکی را بهتر از صد چیز باشد !
که از آن خوشتر نبوده هیچکس را
و از آن برتر ندیده کس نعم را
نمی خواهم به دین منّت گزاری ام
که من مهر ترا منّت گزارم 
بود این نعمت  برجستۀ دهر
زنی که او را بنامیده اند مادر
چه خوش باشد سخن گفتن ز مادر
شود جانم فدای مهر مادر

                      

                                                                    

                                                                                                   

۱۳۹۶ اردیبهشت ۲۰, چهارشنبه

ساده دل

چه می پنداشتم؟
که از پوستم نزدیکتر با من، تو بودی - تو!
چه بیهوده گمانی بود ! - میان ما بسی دریاست.

چه باور داشتم؟ هر آنچه می گفتی؛
همه از عشق، همه سرشار، همه پربار...
گمانی واهی ام بود -
که او مرا تسکین دل می داد.

نمی دانستم -
از دشمن صفت ها که لباس دوست می پوشند !
نمی دیدم -
چگونه با فریب من، به دنیا فخر می فروشند !
نمی خواندم -
به سیمای سپیدت تیرگی ها را !
نمی کردم -
برای تو، به جز خوش خدمتی ها را !

تو -
با افسار افسون و کمند ظاهر آرایی؛
مرا در خانۀ جانم، به سر انگشت می خواندی !
من، امّا -
ساده دل، در اوج بیداری -
به خوابی ژرف ماندم - غوطه ور در عشق...
برای من -
تو آن بودی که از عشقم نمی راندی.