۱۳۹۶ دی ۷, پنجشنبه

می ستایم قلمت را...


در کتاب "My Iran" به زبان انگلیسی یا "ایران من" {ترجمۀ مریم منظوری به زبان فارسی} آیزیک یومطوییان به  موضوعی تازه و ناگفته می پردازد. او در بیان خاطرات طفولیت و نوجوانیش از روابط زشت و زیبای پیروان ادیان مختلف و اقلیت های مذهبی پرده بر میدارد و با یکرنگی وصراحت آنچه  را که بسیاری دیگر سعی در پنهان نگاه داشتن اش دارند بی پروا در معرض  قضاوت عموم قرار می دهد.




می ستایم قلمت را...
که جلودار نشد وهم و هراس...
که مبادا کسکی با تردید،
یا که آن دیگری از روی نفاق،
هر گل از این سبد رنگین را...
به خس و خار شبیه داند و...
با خاک و گلش آلاید.

می ستایم قلمت را...
که نه تهدید و نه زور، نتوانست شکست...
قلمی را که به آزادگی اش می بالد.

تو به دیدار دلت بنشستی!
و آنچه از عمق دل و جان برخاست...
با طهارت به رخ کاغذ صافی چیدی.

تو ز ژرفای وجودت...
همه را...ارشد و خرد،
چه یهود و چه مسلمان،
همه یکسان دیدی.

تو نه باکت ز پلیدان و نه شرمت ز رفیق،
به تسلّای دلت، ساده و بی غش همه را...
خوب و بد،
بی پروا...
به قظاوت خواندی.

می ستایم هّم والای ترا...
که از وطن دور...ولی،
عطر هر گوشۀ رنگینش را، به کتابت...
ز گلابدان دلت پاشیدی.


۱۳۹۶ آذر ۱۸, شنبه

دوست و دشمن

من، دشمن و دوست می دانم چیست!
دشمن دگر است و دوست دیگر چیزی است.
دشمن، اگرم رساند آزار و ستم
دوست، بر حال من خسته، پریشان بگریست.
بر ضعف من ار خنده بزد آن دشمن
دوست بر ضعف من ماندۀ نالان بگریست.
دشمن، اگرم فکند بر خاک هلاک
دوست بر خاک من مردۀ بی جان بگریست.

دشمن

مباد آنروز که دشمن بیندم نالان و سرگردان
مباد آن لحظه که از چشمم چکد خوناب بر مژگان
بر دشمن نگریم من، شوم خندان به چشمانش
که می خواهم بسوزانم دلش، زآتش کنم بریان
اگر زاری کند دشمن، وگر ذلّت همی بیند
نسوزد دل مرا بر او، شوم خندان دو صد چندان
همی خنده، همی شادی، همی دشمن بیازاری
چه چیز خوشتر ازآن باشد که دشمن؛ بینمش گریان