۱۳۹۵ اسفند ۲۲, یکشنبه

تقدیر

در نوجوانی که بیماری قلبی آزارم میداد، اشعاری حزن آلود در شرح احوال خود سرودم که این قطعه یکی از آنهاست


شب، شب اندوه...
آسمان غمگین،
چشم ابر...سرشار از سرشک تلخ باران،
نای تندر،
هر صدای ناله ای در چنگ یک فریاد.
صاعقه،
نقش آفرین خشم دوران.
باد توفنده،
با نهیبی سخت بر گردونه کوبان.

من، چنین تنها...
به طوفانی چنین استاده ام، امَا...
 من چنان کاه ام،
که در دست  نسیمی هم توانم رفت.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر