۱۳۹۵ اسفند ۲۱, شنبه

ریشه ها در آب

روزگاری دور شاید،
بر  سر شاخی گلی بی رنگ رویًیده است.
واز سر تقدیر شاید،
خواجه گل را گرچه بی بو بوده، بویًیده است...
واز پی آن، باز شاید!
این سخن از روی طبع از لبان وی جوشیده است:

" تا ریشه در  آب است امید ثمری هست " *       

من امّا، خواجه را پرسم:
در دیار ما  چه  باید کرد؟

که اینجا...
 ثمر را ، هیچ امیدی نیست.

آه، وای، اینجا...
ریشه ها در آب پوسیده است.










*« مصراع از عرفی  شیرازی  است  »


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر